محمد آریانمحمد آریان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

نفس مامان و بابا

نگرانیها و سختی های مادرانه

پسرکم این روزها کمی سخت میگذره گریه ها و بی تابی هات کم کم داره شروع میشه و من عاجز از اینکه بتونم مشکلت رو برطرف کنم وقتی صدای گریه ات بلند میشه اینگار قلبم میخواد از جا کنده بشه چون اونقدر معصومانه و سوزناک گریه میکنی که دلم به درد میاد و از همه بدتر اینکه جز شیر دادن کاری از دستم بر نمیاد. گاهی تمام روز وقتم به شیر دادن و عوض کردن پوشکت و گرفتن آروغت اختصاص داره و من حتی فرصت نمیکنم کمی به خودم برسم. مشکلاتت شبها بیشتر از هر وقت دیگه ایه و من هنگامیکه  غرق خوابم با صدای گریه ات از جا میپرم و در حالیکه دارم از خواب بیهوش میشم کمی بهت شیر میدم تا شاید بتونم لحظه ای آرامش رو بهت هدیه کنم و تو معصومانه و ناتوان شیر میخوری به امید این...
25 شهريور 1391

10 روزگیت مبارک عزیزم

 10 روزه که به دنیا اومدی چقدر به زندگیمون تازگی و طراوت بخشیدی صبحها وقتی چشمامو باز میکنم و تو رو در کنار خودم میبینم که معصوم خوابیدی احساس آرامش میکنم چقدر زیبا و دوست داشتنی هستی وقتی چشمای خوشکلتو باز میکنی و نگاهم میکنی وقتی باهات حرف میزنم تو چشام زل میزنی و خوب گوش میدی و چقدر دوست داشتنی هستی وقتی که تو خواب میخندی همه این لحظات برای من سراسر لذته و خدا رو شکر میکنم بابت این احساس زیبا. امروز مامان جون دوباره بردت حموم وقتی از حموم میای اونقدر خسته ای که اصلا تکون نمیخوری و فقط به اینور اونور نگاه میکنی بعدشم شیر میخوری و چند ساعت میخوابی قربونت بشم مامانی که اینقدر آرومی به جز دو سه شب بقیه شبها رو تا دم صبح خوابیدی و گ...
18 شهريور 1391

لذت مادر بودن

این روزها حسابی مشغول انجام وظیفه مادری هستم ....مادر بودن هم دنیایی داره.... خیلی خوبه.... واقعا لذت میبرم از بودن با پسر کوچولوم امروز محمد آریان 8 روزشه با اینکه هنوز عکس العملی به اطراف نشون نمیده ولی تو همین دنیای نوزادی خودش حرکاتی انجام میده که واسه همه شیرینه. روز دوم تولد پسر کوچولوم زردی گرفت و مامانشو کلی نگران کرد خدا رو شکر یکمی بهتر شده ولی هنوز هم صورتش و چشماش زرده و کامل خوب نشده در کل همه چیز خیلی خوبه و روزهای خوبی رو دارم سپری میکنم روزهایی سرشار از احساسات زیبا خدایا شکرت بابت این هدیه دوست داشتنی اینم چند تا عکس از پسری......       ...
16 شهريور 1391

آخرین نوشته ام در بارداری

پسر نازنینم این آخرین مطلبیه که قبل از به دنیا اومدنت برات مینویسم و خیلی خوشحالم که اگه خدای مهربون بخواد هفته دیگه روز 5 شنبه 9 شهریور یکی از زیباترین روزهای زندگیم رقم میخوره و میتونم  در آغوشت بگیرم واقعا خوشحالم و لحظه شماری میکنم برای لحظه ای که ببینمت. با وجود اینکه کمی استرس اتاق عمل دارم ولی فکر دیدنت این ترس رو در وجودم کم رنگ میکنه . امیدوارم به لطف خدای مهربون همه مامانا صحیح و سالم نی نیشونو در آغوش بگیرن و از این حس شیرین لذت ببرن. این یک ماه اخیر یکم سختی های بارداری رو حس کردم هر چند قبلا هم گاهی کمر درد و مشکلات دیگه داشتم ولی  ماه آخر متفاوت تر بود دردها و مشکلاتی که همشون به عشق در آعوش گرفتن شما پسر گلم قا...
2 شهريور 1391
1